بیست و هشت مرداد پیش بود که مادرم در تب و تاب تابستان ، میان درد و اشتیاق، بعد از هفت ماه و اندی مرا به این دنیا آورد. باید بگویم که برای تمام دردها و سختی هایی که برای همین به دنیا آوردن من کشید از او ممنونم. این را وقتی فهمیدم که خودم مادر شدم. فهمیدم که روز تولد آدم فقط در مورد آدم نیست. در مورد مادر آدم است.روز تولد بیشتر از اینکه برای من مهم باشد برای مادرم مهم است. روزی که ساعتها درد کشید تا مرا از آن دنیای کوچک حقیر ، به این دنیای بزرگ وروشن برساند. بعد، پس از آن همه درد ، مرا به آغوش کشید و برویم خندید. پس مادر عزیزم روزت مبارک . بعد از آن ، چیز دیگری هست که مرا در این روز خیلی خوشحال می کند . آن هم شنیدن تبریک از دوستانی دور و نزدیک است. اینکه آنقدر ارزش داشته ای که دوستانت با این همه کار و گرفتاری، لحظه ای ایستادند به یادت آورده اند،زنگ زده اند،ایمیل فرستاده اند و یا به یادگار خطی بر دیوارت نوشته اند.از داشتن چنین دوستانی مسرورم
.همین هاست که به من حس خوب زنده بودن می بخشند
0 comments:
Post a Comment