Mar 28, 2009

خدا کنه که خوابم نبره

همیشه دوستت داشته ام خودت خوب می دونی. درسته گاهی از دستت خسته شده ام ، خسته و آزرده، آنقدر که دلم خواسته مثل یک کاغذ باطله مچاله ات کنم و بندازم دور...
اما نشد. نمی شه.
می دونی که بیشتر از این حرفها دوستت دارم.
گاهی که به من نزدیک می شی ، خیلی نزدیک ، آنقدر که بازدم نفسم گرمم می کنه، با خودم می گه من تو ام یا شاید تو خود منی. دلم می خواد دست بندازم دورت ، محکم محکم ، نذارم که دیگه از من دور بشی. چی بگم خب... . وقتی که دستام عادت می کنه که دورت باشه ، وقتی که مستم از خوشی اینقدر نزدیک بودن با تو ، انگار از خوشی خوابم می بره. اینه که تو باز فرصت می کنی دستامو آروم آروم پس بزنی، نگاهی به صورت خوش خیال من بندازی و دوباره... دور بشی.

من ، اما فکر نکن که یادم می ره. فکر نکن وقتی چشم باز می کنم یادم نیست که بی خبر رفتی. همینه که ازت آزرده می شم یا شاید از خودم که چرا گذاشتم بری.
فکر نکن اگه اینجا ساکت نشستم و دستامو گرفتم توی سرم و هی با موهام ور می رم از بی خیالیه ، از بی خیالیه تو.
نه، به جون عزیزت که بی خیالت نیستم.
من نشسته ام اینجا، هی فکر می کنم با خودم که چی کار کردم که رفتی؟ که چی کار کنم که برگردی. دوباره بیای پیشم ، بیای نزدیکم.
شاید اگه واست تار بزنم یا اگه یک شعر گرم بگم یا شاید حتی یک چای سرخ بریزم با عطر هل.
اگه نیومدی پاشم بیام توی پیاده روها ، هی روی این برگهای آتیش گرفته پاهامو بذارم شاید خش خش پاهام به گوش توآشنا اومد وخودتو نشونم دادی. اگه باز نیومدی ، بیام توی اون خیابان شلوغ هی چشم بندازم اینور ، هی چشم بندازم اونور، شاید چشم تو چشم من شدی ، دیگه نتونی از من پنهون بشی.

خیال نکن این همه که گفتم یعنی که از رفتنت آزرده شدم.نه ،واسه من عزیزیت بیشتر از این حرفاست.
می دونم ، رفتنت هم دست خودت نیست. می گن ذاتت اینجوریه " زندگی ". وقتی بهت عادت می کنند، بی خبر می ذاری و می ری. به دل نگیر اگه کوتاهی کردم ، اگه عادت کردم.
خودت که می دونی ، خوب می دونی همیشه دوستت داشته ام ، همیشه دوستت دارم.

Mar 25, 2009

با خیال تو ، بی خیالم

وقتی تو می خندی
می گویم
بی خیال همه قبض ها و نامه ها
بی خیال همه بدهی ها
وقتی تو می خندی
می گویم
گور بابای همه کارهای گره خورده
همه گره های وا نشده
وقتی تو می خندی
می گویم
ولش کن این دل آشفته همیشه تنگ را
می دانی...وقتی تو می خندی
دنیا
.خیلی قشنگ می شود

Mar 24, 2009

نقش ما

مداد شمعی هایت را می آورم
که با هم
نقشی بزنیم روی این سپیدی ها
آسمان را بنفش می کنیم
گلها را قهوه ای
دریا ها
همه زرد هستند
ماهی ها همه سبز
دنیا همان رنگی است
که ما می خواهیم ، پسرم
همانی که ما می خواهیم